حل معمای جبر و اختیار
درود به همه، در این مطلب به حل معمای جبر و اختیار میپردازم. با من تا انتهای این بحث فلسفی پیچیده همراه باشید.
به علت آشنا نبودن اکثر مردم ایران با متافیزیک، لازم است قبل از هرچیز خاطر نشان کنیم که این یک مقاله متافیزیکی است و عقیدتی نیست. پس باید همچون سایر مسائل فلسفی خارج از حیطه باور و عقاید شخصی به آن توجه کرد.
مهم نیست که شما فکر میکنید اختیار دارید،مهم این است که آیا در عمل اختیار دارید؟!
سالهای سال اندیشمندان بحث میکردن که آیا ما تحت تاثیر جبر هستیم و از خودمون هیچ اختیاری نداریم یا اینکه کاملا مختاریم، یا اینکه بین این دو حالت هستیم؟
عده ای فکر میکردن که این بحث ها بی فایده است و هرگز به جواب نخواهیم رسید و عده ای هم فکر میکردن که به جواب رسیده اند.
اما آیا در سال های اخیر با پیشرفت علم و افزایش قابل توجه دانش ما، این پرسش دیرینه به پاسخ خوبی رسیده است؟
به نظر میرسد که به جواب خیلی نزدیک شده ایم!
قبل از اینکه به شروع این بحث بپردازیم، توجه کنین که این یک نتیجه گیری قطعی نیست و هدف از این صحبت ها اینه که موضوعی برای اندیشیدن به شما داده بشه و قدری در اینباره دقیق تر فکر کنین و از جنبه های جدیدی بهش نگاه کنین.
علوم جدید سرنخ های جالبی به دست ما داده، این سرنخ ها هنوز برای عده زیادی از مردم جدیده، بنابراین علاوه بر درخواست مخاطبان کانال، به نظرم رسید که ساخت این ویدیو میتونه مفید باشه.
آیا جبر است یا اختیار؟
به نظر میرسه که بهترین پاسخ اینه، که ما توهم اختیار داریم و در حقیقت اختیار چندانی از خودمون نداریم.
این حرف شاید براتون خیلی عجیب و غیرقابل قبول باشه، اما صبر کنین، و به توضیحاتی که در ادامه گفته میشه خوب دقت کنین.
آیا شما با اختیار خودتون، دارین این مطلب رو میبینین و کاملا مختارین که تصمیم بگیرین ادامه بدین یا نه؟
به نظر میرسه که پاسخ مثبته و تصمیم با شماست و شما اختیار انتخاب دارین.
اگر از این زاویه اگه بهش نگاه کنین اراده دارین، به قول مولانا:
اینکه فردا این کنم یا آن کنم، خود نشان اختیار است ای صنم
اما اگه از زاویه دیگه ای به ماجرا نگاه کنین، متوجه میشین که موضوع به این سادگی نیست.
شما الان هر تصمیمی که بگیرین، دست کم یکی از عوامل اصلیش من بودم که شما رو در این موقعیت قرار دادم.
چه ادامه بدهید چه ندهید، در هر دو صورت من باعث شدم که در چنین موقعیتی قرار بگیرین.
اگه من این مطلب را نمینوشتم، الان شما در این موقعیت نبودین و کار دیگه ای میکردین.
این خیلی مهمه، یعنی من شما رو از کاری که در این لحظه ممکن بود انجام بدین، باز داشتم.
یعنی اگه این مطلب رو نمینوشتم، الان شما ممکن بود چیز دیگه ای نگاه کنین و حرف دیگه ای بشنوین یا کار دیگه ای انجام بدین، پس من به راحتی در زندگی شما تغییراتی ایجاد کردم. و جالبه که بی نهایت عواملی مثل من در زندگی تک تک انسان ها وجود داره.
برای خود من هم، عواملی وجود داشته که باعث شده تصمیم بگیرم که این مطلب را بنویسم.
یک مثال:
فرض کنین که من و شما در یک مهمونی هستیم.
من به شما میگم آیا شما اختیار دارین که یکی از دست های خودتون رو بالا بیارین؟
شما میگین بله، من اختیار دارم که دست چپ یا راستمو بالا بیارم.
اما هر دستی که بالا بیارین من میتونم ادعا کنم، که در آن روز، کاری کردم که شما دستتون رو بالا بیارین. در صورتی که اگه من حضور نداشتم ، دست شما در اون لحظه بالا نمیومد.
پس نقش من به عنوان علت اون کار، بیشتر از نقش شما بوده.
حتی اگه میگفتم که این اختیار هم دارین که هیچ کدوم از دست هاتون رو بالا نیارین، یعنی سه حالت: بالا بردن دست راست، دست چپ و عدم انجام این کار، جزو گزینه ها بود و شما هم انتخاب میکردین که هیچ کاری نکنین باز هم من میتونستم ادعا کنم که شما برای لحظاتی، فکرتون درگیر موضوعی شد که من باعثش بودم و اگه من اون موضوع را مطرح نمیکردم، شاید اون لحظه به جای اینکه هیچ کاری نکنین و بی حرکت باشین، قرار بود کار دیگه ای انجام بدین که با رفتار من، کنسل شد.
نتایج مهم تر:
قصدم از این مثال این بود که بگم همیشه ما توی موقعیت هایی قرار میگیریم که عامل دیگه ای غیر از خودمون ، اون موقعیت ها رو ایجاد کردن.
مثلا شخصی با علاقه خودش دکتر شده و علاقه زیادی از کودکی به دکتر شدن داشته.
چرا این علاقه رو داشته؟ آیا تجربیات کودکی و تماشای تلویزیون باعثش نشده؟
آیا شرایط جامعه و استعدادهای ژنتیکی باعث این انتخاب نشده؟
آیا کسی که در ریاضی ضعیفه، به انتخاب خودش ضعیفه و کسی که استعداد بالایی در ریاضی داره، به انتخاب خودش اینطوره؟
شخصی که میگه با انتخاب خودم و تلاش خودم دکتر شدم، اگه در کودکی، خانوادش توسط یک دکتر، به قتل میرسید، یا تجربه خیلی بدی از دکترها در کودکی پیدا میکرد، آیا باز هم علاقه داشت دکتر بشه؟
بسیار عجیبه، اما هر اتفاقی که در زندگی شما رخ میده، حتی انتخاب های شما، عواملی داشته که شما رو مجبور به اون انتخاب ها کرده؟
کشف آتش و پختن غذا، ایجاد کشاورزی و استفاده از غلات، تغییراتی در خلق و خوی انسانها ایجاد کرد و جهان رو به سمتی برد که الان هست. اما مگه چاره دیگه ای هم داشتیم؟
آیا میتونستیم چیزی که روی زمین وجود نداره رو پرورش بدیم و بخوریم؟ آیا شکار حیوانات و خوردن گوشت به تنهایی پاسخگوی نیاز همه انسانها بود؟
انسان ها انتخاب هایی از روی ناچاری کردن و اون سبک زندگی، کم کم روحیات و تصمیمات اونا رو شکل داد و خوی حیوانی و درندگی انسان ها کمتر شد.
استعدادهایی که از اجدامون به ارث بردیم، چقدر در سرنوشت ما موثرن؟ مکانی که در اون به دنیا اومدیم چطور؟ رفتار دیگران چه تاثیری در سرنوشت ما داره؟
آیا بیشتر اعمال ما، عکس العمل نیست؟!
کارکرد مغز در جبر و اختیار:
انتخاب های ما، همیشه در همه حال، محدوده، بعد براساس ویژگی ها و رفتاری که مغزمون داره یک حالتو انتخاب میکنیم.
درون مغز ما فعل و انفعالاتی وجود داره که باعث میشه منطقی یا احساسی رفتار کنیم و چون تا حد زیادی کنترل شیمی مغز، دست ما نیست، در واقع ما قربانی موقعیت ها و شیمی مغزمون هستیم.
یعنی در همون موقعیت هایی که خودمون باعثش نبودیم، انتخاب هایی میکنیم که به خاطر سخت افزار مغزمونه.
مغزمون رو خودمون نساختیم، و فقط تا حدودی میتونیم شیمی مغزمون رو تغییر بدیم.
ما میتونیم با دارو تغییراتی ایجاد کنیم، چیزی وارد بدنمون کنیم که باعث بشه شهامتون بالا بره یا ترسمون کمتر بشه.
در این حالت تصمیمات متفاوتی خواهیم گرفت، اما قبل از اینکه اینکارو کنیم، چه چیزی باعث این تصمیم گیری شده؟ آیا با اراده خودمون اون داروها رو مصرف کردیم؟ یا اتفاقی افتاد و عاملی ما رو وادار به مصرف دارو کرد؟
هر معلولی، در ابتدا از علتی شروع شده که تحت کنترل ما نبوده. و این یعنی ما اختیار چندانی نداریم.
یک کشف علمی شوکه کننده:
نکته بعدی در مورد کشف شوکه کننده ایست که اخیرا انجام شده.
ما، لحظاتی بعد از اینکه تصمیمی در مغزمون گرفته میشه، از اون تصمیم آگاه میشیم.
یعنی شیمی مغز ما، برای خودش تصمیمی میگیره و ما لحظه کوتاهی بعد، متوجه میشیم. سپس سعی میکنیم دلیل انتخابمون رو بفهمیم. یعنی آگاهی ما، مقداری تاخیر داره.
ذهنِ ما به دنبال بهترین پاسخ ها از دید خودش میره که بستگی به شیمی مغز داره.
منوی انتخابی هم وسیع نیست و محدوده. در واقع انسان از رنج دوری میکنه و به دنبال لذت میره.
یک باور یا یک عمل برای یک نفر لذت به همراه داره که انتخابش میکنه.
کار کردن، درس خوندن، جنگیدن، مهاجرت، و هر اتفاق دیگه ای براساس پیروی از لذته.
یک مثال جالب:
شخصی جونش رو برای دیگران فدا میکنه. در ظاهر، کار بسیار عجیبی برخلاف نیاز خودش یا لذت جویی به نظر میرسه. چرا یک نفر حتی اگه به بهشت و پاداش ابدی اعتقاد نداشته باشه، جونشو فدا میکنه؟
آیا این ناقض حرفی که زدمه؟ یعنی دوری از رنج و پیروی از لذت؟
نه، اون شخص در ذهنش انتخاب کرده، یا باید زنده بمونه و پیروزی دشمن، زجر دوستان و خانوادش، و شکست کشورش رو ببینه.
یا اینکه باید تمام تلاشش رو برای شکست دادن دشمن انجام بده تا بعدا افسوس و رنج اینو نداشته باشه که چرا کاری نکرده و اگرهم در جنگ بمیره، دیگه اون لحظات سرخوردگی و شکست رو نیست که تجربه کنه.
یعنی حتی این فرد هم براساس نیاز خودش که دوری از رنج هست، چنین تصمیمی گرفته.
چون نبودِ رنج، خوبه.
حالا طبق ساختار و شیمی مغز فرد، اون تصمیمی رو براین اساس میگیره که یه ساختار ذاتیه مغزه.
مثلا اگه پیروزی دشمن و اسیر شدن هموطنانش و اشغال شدن کشورش، براش مهم نباشه. باز هم براساس لذت انتخاب میکنه که از جنگ فرار کنه و به کشور دیگه ای پناهنده بشه. تا در اونجا زندگی لذت بخش تری رو تجربه کنه.
اما برای یک نفر، اینکه ببینه کشورش اشغال شده و مردمش دارن کشته میشن، دردآوره و لذت زندگیش رو از بین میبره، در نتیجه این آدم میره و با دشمن میجنگه و حتی کشته میشه.
هر دو نفر، براساس دوری از رنج و نزدیک شدن به لذت، انتخاب هاشون رو کردن.
چرا انتخاب این دو نفر متفاوته؟
چون شیمی مغزشون باهم متفاوته و یک سری عوامل پی در پی، اونا رو به این مرحله از زندگی رسوندن.
ذهن ما این مدلی کار میکنه. سعی میکنه بهترین تصمیم رو در هر شرایط بگیره. اما چون شرایط دست ما نیست و کارکرد مغز و ساختار مغز هم دست ما نیست، بنابراین میگیم که اختیار چندانی از خودمون نداریم و توهم اختیار داریم.
اثر پروانه ای هم به این موضوع مربوطه. و شما چون دقیق نمیتونین آینده رو ببینین، این موضوع رو ساده در نظر میگیرین.
در واقع اعمال کنونی هم تصمیم گیری های آینده رو محدودتر میکنن.
مثال کریس آنجل:
کریس انجل در کودکی، این نیاز روانی رو در خودش احساس میکرد، که از دو برادر بزرگترش جلو بزنه و نشون بده که از اونا بهتره.
روزی که خالش، حقه ای با کارت رو اجرا کرد، این عمل، باعث شد که خالش خاص تر و برتر از بقیه، برای کریس به نظر برسه، بنابراین به دنبال یادگیری شعبده رفت و در این مسیر قرار گرفت.
آیا تصمیم خودش بود؟ آیا اگر پسر بزرگ خانواده بود، باز هم چنین تصمیمی میگرفت؟ آیا اگر خالش اون حقه رو بلد نبود، و اگه خانوادش کریس رو در کودکی به نمایش های شعبده بازی نمیبردن، این علاقه باز هم در او ایجاد و تقویت میشد؟
بسیاری از افراد معتقدن که سرنوشت ما، از قبل مشخص شده.
بسیاری هم مثل نئو در فیلم ماتریکس، به سرنوشت اعتقاد ندارن و میگن سرنوشتمون رو خودمون میسازیم. اما به نظر میرسه، در نهایت، همون کاری رو انجام میدن که چاره ای جز انجامش نداشتن.
سوال چالشی مهم:
حالا ممکنه بگین اگه انسان اختیار نداره پس نباید کسی رو مجازات کنیم، کسی که دزدی یا جنایت کرده تحت جبر بوده.
اتفاقا ما براساس جبر مجازات میکنیم. یعنی مجبور شدیم برای زندگی جمعی خودمون و سلامتی جامعه این کارو کنیم. همین کار هم براساس جبر بوده و چاره بهتری نداشتیم.
از طرفی نداشتن اختیارِ ذاتی، باعث نمیشه که با مشکلات برخورد نکنیم. شبیه یه نرم افزار یا برنامه ای که روی کامپیوتر یا موبایل نصب میکنیم. اگه مشکلی داشته باشه و خراب باشه، حذفش میکنیم.
خود برنامه با اختیار خودش تصمیم نگرفته که خوب کار نکنه و اختیاری از خودش نداشته، ولی ما عکس العمل مناسب رو براش انجام میدیم. چاره بهتری هم نداریم. باید برنامه رو حذف نصب کنیم با اینکه میدونیم خودش اختیاری برای بد بودنش نداشته.
پس حتی اگر به صورت علمی و فلسفی بپذیریم که انسان اختیاری از خودش نداره باز هم تنبیه و مجازات از روی ناچاری سرجاشه.
اخیرا اکثر فیلسوفان معتقدن که انسان توهم اختیار داره و هر تصمیمی که بگیره، تحت تاثیر عوامل دیگه ای بوده که هیچ کدوم از اون عوامل دست خودش نبوده.
یک بار دیگه به آنچه گفته شد.
منبع: سایت اسرار ماوراء | نویسنده: ایمان صدیقی