ماجرای غیب شدن دیوید لنگ
امروز میخوام یه ماجرای عجیبو به نقل از کتاب عجیب تر از علم تعریف کنم به نام ماجرای غیب شدن دیوید لنگ.
عصر یه روز صاف و آفتابی در ۲۳ سپتامبر ۱۸۸۰ در مزرعه دیوید لنگ در ایالت تنسی امریکا اتفاق عجیب افتاد.
تابستان گرم، چمنهای مزرعه دیویدو سوزونده بود.
دو فرزند هشت و یازده سالش در حال بازی کردن داخل مزرعه بودن و در همین حین مادر و پدرشان از خونه بیرون اومدن.
خانوم لنگ به شوهرش گفت:
دیوید عجله کن تا مغازه ها تعطیل نشده منو با درشکه به شهر برسون تا خرید کنم.
دیوید که به اسب هاش نزدیک شده بود نگاهی به ساعتش کرد و گفت عزیزم تا چند دقیقه دیگه میام تا باهم به شهر بریم.
اما اون هیچوقت برنگشت چون با سرنوشت فقط ۳۰ ثانیه فاصله داشت.
بچه ها به درشکه ای اشاره کردن که به سمت خانه میومد. درشکه قاضی پِک بود که همیشه هدیه هایی براشون میورد.
خانوم لنگ و دیوید برای قاضی دست تکون دادن و دیوید یکهو در برابر همه غیب شد!
خانوم لنگ فریادی کشید و بچه هاشون وحشت زده در جاشون میخکوب شدن.
بعدش همگی به سمت نقطه ای که دیوید در اونجا غیب شده بود دویدن.
قاضی پِک و برادر زنش که همراهش داخل درشکه بود پیاده شدن و به سمت مزرعه دویدن.
هر ۵ نفر به مکانی که دیوید بود رسیدن.
هیچ چیزی اونجا نبود، هیچ اثری نبود که بشه گفت چه بلایی سر دیوید اومده.
هرچه اطراف رو گشتن چیزی پیدا نکردن.
همسایه ها هم از فریادای خانوم لنگ متوجه اتفاق شدن و وقتی غروب شد همه اهالی روستا فانوس به دست به دنبال دیوید گشتن.
وجب به وجب مزرعه و اطرافشو گشتن و پاهاشون رو به زمین میکوبیدند که شاید حفره ای یا سوراخی در زمین ایجاد بشه و ردی از دیوید پیدا کنن اما بی فایده بود.
تا چند هفته ماموران دولت سعی میکردن مردمی که از روی کنجکاوی در مزرعه اسرار آمیز لنگ ازدحام میکردنو متفرق کنن.
خاوم لنگ مریض شد و همه خدمتکاران به جز آشپز پیر خونواده، اونجا رو ترک کردن.
هنوز یه عده امید داشتن که دیوید رو پیدا کنن و رفتن اون قسمت از مزرعه رو کندن ولی جز سنگ های آهکی چیزی پیدا نکردن.
هیچوقت برا دیوید مجلس ترحیم نگرفتن و خانوم لنگ تا لحظه مرگ امید داشت شوهرش برگرده.
قاضی مزرعه رو خرید ولی خانوم لنگ اون قسمت از زمین که دیوید ناپدید شده بود رو نفروخت و نگه داشت.
با گذشت زمان خانوم لنگ اسبهاشم فروخت و قاضی پِک اسب های خودشو به مزرعه اورد.
اما هفت ماه بعد اتفاق عجیب دیگه ای افتاد.
بچه های دیوید متوجه شدن که در همون نقطه ای که پدرشون غیب شده بود دایره ای از چمن رشد کرده.
اونا وقتی پدرشونو صدا زدن صدای ضعیفی از دیوید شنیدن که درخواست کمک میکرد.
این صدا کم کم ضعیف و ضعیف تر شد تا کلا خاموش شد.
این پرونده هیچوقت حل نشد و هیچ توضیح علمی براش ارائه نشد.