چرا جوینده قدرتهای ماورایی باید از شعبده آگاه باشه؟
درود به همه ، اینجا اسرار ماوراست. بسیاری شعبده بازی رو با قدرت های ماورایی اشتباه میگیرن درحالی که به این اشتباه آگاه نیستن.
در جلسات قبلی درس گفتار متافیزیک به این موضوع اشاره کردم که متافیزیکی که شما میسازین باید روی اصول درستی بنا شده باشه، مثلا اگه شما فرض کنین که کارهای دیوید کاپرفیلد واقعیه، در این صورت حرف ها و مسیری که کاپرفیلد رفته براتون مهم میشه و این موارد وارد سیستم فکری شما میشن.
حالا اگه کارهای کاپرفیلد واقعی نبوده باشه، متافیزیکی که شما در ذهنتون ساختین، دارای خطا و انحرافه و نمیتونه شما یا دیگری رو به نتیجه برسونه.
من قبلا پرده از دو راز برداشتم که عده زیادی در اینترنت تصور میکردن این موارد واقعی هستن. یکی پرواز زویر مورتیمره که بسیار خلاقانه و جالب بود. دیگری مربوط به مسابقه استعدادیابی هند بود.
راز پرواز کردن در حین طناب زدن در هوا
پرواز زویر، خیلی ها رو قانع کرد که واقعیه، اما واقعی نبود. اون طناب میزد و در حین طناب زدن در هوا معلق شده بود.
به نظر میرسه استفاده از کابل و طناب نامرئی غیر ممکن باشه وقتی طرف داره طناب میزنه، اما اینطور نیست و به راحتی میشه از دو طرف به شخص کابل وصل کرد.
خوشبختانه اونا در ادیت فیلم، اهمال کردن و اگه شما دقت کنین، در همون فیلم اصلی اجرای زویر، کابل های نازکی که از دو طرف به زویر متصل هست رو میبینین.
زویر برای اینکه طناب به اون دو کابل گیر نکنه، باید در هر دوری که طناب میزنه، در دستانش طناب رو یه لحظه رها کنه تا از کابل ها عبور کنه و بهم پیچ نخوره.
اولین بار وقتی من این صحنه رو دیدم، برام سوال شد که چرا مثل بقیه آدما طناب نمیزنه و هی دسته طناب رو توی دستش میچرخونه؟
بنابراین به همون محدوده دقت کردم و کابل های نامرئی رو دیدم.
قبل از زویر یک فرد خارجی این اجرا رو انجام داده بود و در چمن ها چند بار طناب میزد و در هوا شناور میشد. در آنجا هم عمدا کیفیت فیلم برداری بسیار بسیار پایین بود به این خاطر که کابل ها دیده نشوند.
همیشه گفتم اگر سعید فتحی روشن یا عارف غفوری میتوانستند پرواز کنند هرگز در خلوت ترین پارک و ویلای پدری این کار را انجام نمیدادند که بعدا به پیج های اینستاگرام پول بدهند که ویدیوی اجرا را تبلیغ کنند! میرفتند در شلوغ ترین خیابان شهر بین مردم پرواز میکردند و سپس به صورت خودجوش بدون هیچ هزینه ای تیتر تمام خبرگذاری ها از ژاپن و چین تا امریکا میشد خبر پرواز این عزیزان.
راز اجرای پسر هندی در برنامه استعدادیابی
دومین مورد اجرای یک پسر رقاص هندی هست که ادعای ماورایی هم نداره اما در یکی از اجراهاش کاری انجام داد که ماورایی به نظر میرسید. بسیاری از ایرانی ها در شبکه های اجتماعی گفتند که این کار با جن انجام میشه اما این کار حقه بود.
خوشبختانه آن پسر و دستیارش در پایان اجرا، اعلام کردن که اینکار توسط پرده سبز زنده، انجام میشه و یکی از آنها با پوشیدن لباس سبز، پسربچه رو روی هوا نگه میداره و در اجرا کمکش میکنه، سپس با ادیت اونو حذف میکنن. اینارو خودشون تعریف کردن و پشت صحنه ها هم به داورها نشون دادن.
قبلا در سایت بهش پرداختم و توضیحات کامل رو در مورد اون اجرا میتونین از لینک زیر بخونید:
بنابراین حرفی باقی نمیمونه.
کریس آنجل هم به علت مشغله زیاد در زمانی که مجموعه مایندفریک رو ضبط میکرد، فرصت نمیکرد با دقت اجراهاشو بازبینی کنه، به همین خاطر تعدادی سوتی در برخی اجراهاش وجود داره که راز حقه رو کاملا لو میده.
کاپرفیلد هم اخیرا وقتی میخواست یک عده از تماشاچی ها رو غیب کنه و در جای دیگری از صحنه ظاهر کنه، یکی از اونا آسیب دید و از کاپرفیلد شکایت کرد. او به قاضی گفت، در جایی که ما با چشمان بسته مثلا ناپدید میشدیم، از طریق دریچه ای به زیر زمین رفته و در آنجا با وسیله ای با سرعت به آن سوی سالن نمایش برده میشدیم و در آنجا قرار بود به بیرون از صحنه بیاییم.
اما در طول مسیر، من با شدت به زمین برخورد کردم و آسیب دیدم.
این اتفاق، برای کسانی که فکر میکردن کاپرفیلد قدرت ماورایی داره، یک تلنگر بود.
اما من چرا اینها رو گفتم؟
در صورتی که معمولا اساتید ماورا این چیزها رو نمیگن و سعی میکنن به شما بگن که عده زیادی در جهان قدرت ماورایی دارن و شمارو ترغیب کنن تا مثل اونا بشین. در نتیجه از محصولات و خدماتشون استفاده کنین.
من این چیزها رو به شما میگم چون من واقعا میخوام که عده زیادی از شما دارای قدرت های ماورایی بشین. میخوام کامیونیتی جدیدی از انسان هایی با قدرت های ماورایی شکل بگیره.
بنابراین برام مهمه که مسیر درست رو برین.
شما باید بدونین محدوده قدرت های ماورایی چقدره و پیشرفت هایی که در ماورا میکنین رو نباید با اجراهای کاپرفیلد و امثال اون مقایسه کنین. پیشرفت اکثر شما از اونا بیشتر بوده. به این جمله دقت کنین:
پیشرفت اکثر شما در ماورا، از کاپرفیلد بیشتر بوده.
این نکته مهمیه که اکثرا نمیدونن.
شما پیشرفت واقعی خودتون رو با نمایش های تردستی اونا مقایسه میکنین و فکر میکنین پیشرفت خاصی نکردین، در نتیجه همه چیز رو رها میکنین یا مسیرتون رو تغییر میدین.
داستان پرتناقض عقرب
من در یکی از مقالات سایت قبلیم داستانی در مورد شخصی که در بیابان سرگردان بود تعریف کردم.
مردی پیاده، در بیابان سرگردان شده بود.
خیلی تشنه بود، هیچ آبی در قمقمش نبود.
به هر طرف نگاه میکرد، بیابان میدید.
لحظاتی بعد، در کمال ناباوری، یک برکه آب دید.
به سمتش قدم هاش رو تندتر کرد.
با خودش میگفت، شاید سراب باشه، اما وقتی به برکه رسید فهمید واقعیه.
باخوشحالی داخل آب پرید و تا میتونست آب خورد.
میخواست قمقمه ش رو از آب پر کنه که عقربی نزدیکش شد.
عقرب گفت من نمیتونم داخل آب بشم، کف دستت آب جمعی میکنی و جلوی دهنم میگیری تا آب بخورم؟
مرد قبول کرد.
قمقمه خالی رو در جیبش گذاشت و کف دست راستش را گود کرد و داخل آب فرو برد، سپس دستشو نزدیک دهان عقرب برد.
عقرب کل آبی که کف دست مرد بود نوشید و بعد کف دستشو نیش زد.
مرد فریادی زد و گفت: چرا نیش زدی؟ سزای خوبی اینه؟
عقرب گفت: آب کم بود، تشنه هستم هنوز.
مرد اینبار با دست چپش مقداری آب برای عقرب آورد.
عقرب آب داخل آن دست هم نوشید و کف دست چپ هم نیش زد.
مرد فریاد زد و گفت: این دفعه چرا نیش زدی؟ لامصب چقدر آب میخوری.
عقرب گفت: این بار به خاطر آب نبود، کمی صبر کن، میفهمی.
عقرب این جمله رو گفت و رفت.
مرد که حیران شده بود، دوباره قمقمه ش رو از جیبش بیرون آورد تا از آب پر کنه و بتونه تا رسیدن به یک آبادی، در بیابون دووم بیاره اما به محض اینکه خواست قمقمه ش رو از آب پر کنه یه فرشته جلوش ظاهر شد.
مرد ترسید و قمقمه رو دوباره در جیبش گذاش.
فرشته گفت: تو با اینکه عقرب نیشت زد ولی باز هم بهش کمک کردی، چرا؟
مرد گفت: چون هنوز تشنه بود و نمیخواستم کمکی که بهش کردم نصفه و نیمه باشه.
فرشته گفت: آفرین، چون در کمک کردن به دیگران ثابت قدم بودی، تمام آب این برکه را برایت تبدیل به سکه های طلا میکنم.
فرشته این کارو کرد و رفت.
مرد تمام آن طلاها را با خودش به شهر برد و تونست تا آخر عمر زندگی مرفه و خوبی داشته باشه.
خب حالا ازتون میخوام این دو حالت رو برای داستانی که گفتم متصور بشین:
حالت اول فرض کنین دوستتون این داستان رو براتون تعریف کرده و بگه داستان زندگی بابابزرگش یا همسایشون بوده، یا اینکه توی یه فیلم این داستانو دیده باشین.
حالت دوم، فرض کنین که بگن این داستان زندگی فلان عارف یا استاد بزرگ بوده، مثلا داستان زندگی حلاج بوده.
در کدوم حالت داستان براتون باورپذیرتره؟
وقتی شما به اشخاص تمرکز داشته باشین، نمیتونین درک صحیحی از وقایع داشته باشین.
وقتی بگن که این داستان برای شخص بزرگی رخ داده، شما خودتون رو کوچکتر از اونی میدونین که جرعت نقد کردن داستان رو داشته باشین.
به همین خاطر متوجه بسیاری از ایرادهای این داستان نمیشین، مثل اینکه:
چطور اون شخص بدون هیچ وسیله ای و با پای پیاده تونست طلاها رو با خودش به شهر ببره؟
وقتی فرصت نکرد، قمقمه ش رو از آب پر کنه، چطور تونست تا شهر خودشو برسونه؟
آیا عقرب حرف میزنه؟
آیا عقرب اینقدر آب میخوره؟
آیا عقرب میتونه دوبار نیش بزنه؟
اگه کسی رو عقرب دوبار نیش بزنه، زنده میمونه؟
در حالت دوم شما از این ایرادها چشم پوشی میکنین، حتی اگه کس دیگه ای ایرادها رو بگه، سعی در توجیهش دارین، مثلا میگین شهر نزدیک اون چشمه بوده یا عقرب نیش زده ولی سمی نبوده.
واقعا هم میشه تمام ایرادهای داستان رو توجیه کرد.
اما نکته ای که من سعی دارم بهتون بگم اینه که ذهن شما در مواقعی سد دفاعیش بسیار ضعیف میشه و به راحتی میشه بهش نفوذ کرد.
دلیل استفاده کریس انجل از نمادهای خاص
به همین خاطر کریس آنجل از نمادهای شیطانی و تم جادوگری استفاده کرد تا اکثر مردم بگن، اگه کارهاش واقعی نیست پس چرا تیپ و قیافش اینجوریه؟ و ظاهر اون باعث میشد خیلی به جزئیات کاری که انجام میده دقت نکنن و متوجه ایرادها و سوتی ها نشن.
دیوید بلین از هر نظر بسیار بالاتر از کریس انجل هستش اما به اندازه اون شهرت جهانی نداره چون تیپ و قیافه بسیار ساده داره.
وقتی در جلسه قبلی درس گفتار متافیزیک گفتم ما اعتقادی جلو نمیریم، منظورم همین بود. وقتی کسی به یوفو و در قدرت های ماورایی اعتقاد داره، معمولا به ماجرای یوری گلر ایرادی نمیگیره و براش منطقیه که بعد از برخورد با یوفو در کودکی، دارای قدرت های ماورایی شده.
یا وقتی کسی معتقده از طریق دوستی و معامله با جن و شیطان میشه قدرت های ماورایی داشت، معمولا به کریس ایرادی نمیگیره و باورش میکنه.
ما صرفا چیزی رو بر اساس عقیده، رد یا تایید نمیکنیم بلکه به صورت متافیزیکی بررسیش میکنیم.
کشف بزرگ من در برونفکنی که هنوز ۹۹ درصد مدعیان ماورا نمیدونن!
سالها پیش وقتی نوجوون بودم، یک روز هنگام ظهر، به صورت اتفاقی پرواز روح رو تجربه کردم. به جسمم که روی زمین دراز کشیده بود نگاه کردم، تجربه ترسناکی بود.
وقتی به جسمم برگشتم و بیدار شدم، هم ترسیده بودم هم خوشحال بودم.
فکر میکردم که توانایی بدست آوردم که باهاش میشه خیلی کارها کرد. میتونم روحمو خیلی جاها ببرم و از خیلی اسرار باخبر بشم. میتونم از افراد مهم جهان، آتو بگیرم یا چیزهایی رو درموردشون بفهمم که نمیخوان کسی بدونه.
من بارها تلاش کردم اما اینکارو نمیشد کرد و گیج شده بودم. با خودم میگفتم آیا برونفکنی و پرواز روح، به معنی خروج روح از بدن نیست و یه تجربه ذهنی مثل خوابه؟ یا اینکه مهارت من کافی نیست.
چون در برونفکنی اراده ای که داریم از خواب بیشتره اما از بیداری هم مقداری کمتره. برای همین در تردید بودم که آیا مهارت من هنوز کافی نیست که اینکارو نمیتونم انجام بدم یا اینکه اصلا امکان پذیر نیست؟
چندسال بعد دیدم یکی دو نفر از اساتید متافیزیک گفتن که برونفکنی یه نوع رویای آگاهانه هستش.
مدتی بعد یک مناظره علمی که یه نوروساینتیست با یه مسیحی داشت رو داشتم میدیدم، وقتی فرد مسیحی تجربه نزدیک به مرگ و خروج روح از بدن رو گفت. اون دانشمند، آزمایشی که روی افرادی که در کما بودن و افرادی که به علت صرع دچار برونفکنی میشدن رو تعریف کرد.
تحقیق کردم و دیدم درست گفته، اگه کسی روی کاغذ طرحی بکشه یا چیزی بنویسه و کاغذ رو بالای کمد یا یخچال قرار بده، ما هرگز از طریق برونفکنی و پرواز روح نمیتونیم بریم و بفهمیم چه چیزی روی کاغذ نوشته شده.
این یعنی این تجربه مثل رویای آگاهانه هست و داره داخل ذهن رخ میده، هرچند که اینطور به نظر نمیرسه.
و چون ذهنمون اطلاعی از نوشته روی کاغذ نداره، نمیتونه چیزی بهمون ارائه بده. درصورتی که اگه روح از بدنمون خارج شده بود، باید به راحتی میرفت سراغ کاغذ و میدید چی روی اون نوشته شده.
این آزمایش روی چند هزار بیمار که در کما بودن و بعد از برگشتن به زندگی گفته بودن روحشون در محیط شناوره انجام شده بود. اونا فقط چون حواس انسان در اون لحظه کار میکنه، متوجه صداها شده بودن و فهمیده بودن در بیمارستان هستن، اما برگه بزرگی که کنار تختشون بود و عددی روش نوشته شده بود رو ندیده بودن، حتی یه نفر.
لازمه به این نکته اشاره کنم که از بین تمامی کسانی که چنین تجربه ای داشتن فقط چند نفر بوده اند که در این چالش موفق نشدن اما از چیزی که خبر نداشتن مطلع شده بودن، دلیلش اینه که حس ششم در حالت خلسه، خواب، هیپنوتیزم و کما قوی تر میشه و اونا یک دوراگاهی موفق داشتن. البته استعدادشم داشتن.
اما اگر از طریق برونفکنی تونسته بودن از جایی باخبر بشن باید بقیه هم بتونن و نباید محدود به چند نفر باشه.
بعد از چندسال، چون دید متافیزیکی درستی پیدا کرده بودم، تونستم باور متافیزیکیم رو در زمینه برونفکنی اصلاح کنم. همینطور در مورد کریس آنجل و بقیه شعبده بازها.
باور اشتباه من در نوجوانی
در زمان نوجوانی، من فکر میکردم کریس از طریق دوستی با جن، قدرت های ماورایی کسب کرده.
البته خودش هم نقشش رو خوب بازی میکرد. یه جاهایی انرژیش کم میشد، یه جاهایی خودشو شبیه تسخیرشده ها میکرد و یه جاهایی هم میگفت آرزومه یه لحظه تنها باشم و چیزی کنارم نباشه.
استادم اون موقع هنوز زنده بود و با خنده بهم میگفت، کارهای کریس آنجل حقه س، این آدمِ ماورا نیست.
در اون سنین، افرادی ذهنم رو ویروسی کرده بودن مثل رائفی پور، از طرفی به صورت اعتقادی به قضیه نگاه میکردم و باعث شده بود حتی سوتی های خود کریس آنجل، که راز کارهاشو لو میده، نبینم. با اینکه مجموعه مایندفریک رو بالای ۵۰ بار دیده بودم.
من آدم باهوشی بودم اما سدهای ذهنی و اعتقادیم، باعث شده بود متوجه ساده ترین ایرادها و حقه ها نشم و چندسال در زمینه ماورا درجا زدم چون متافیزیک درستی نساخته بودم.
بنابراین هم باید حد و حدود قدرت های ماورایی و پدیده های ماورایی رو دونست هم باید متافیزیک درستی داشت تا بشه به خوبی در این زمینه پیشرفت کرد.