ماجرای مار غول آسای دریایی
مارهای غول آسای دریایی معمولا همیشه در قلمرو افسانه ها و خیال پردازی های بشر جای داشته اند اما برای سرنشینان کشتی مونونگاهلا، این موضوع از افسانه پا را فراتر نهاده و جنبه واقعی به خود گرفت.
نخستین بار، روزنامه نیو بدفورد مورنینگ مرکوری در فوریه ۱۸۵۳، یعنی درست در حدود یک سال پس از آنکه چنین واقعه ای اتفاق افتاد، به شرح ماجرا پرداخت.
مدارک موجود نشان میدهد که کاپیتان سیبوری که ناخدایی شجاع بود و چندین سفر دور و دراز دریایی انجام داده بود، فرماندهی کشتی بادبانی مونونگاهلا را به عهده داشت.
در بامداد روز ۱۳ ژانویه ۱۸۵۲ هنگامی که کشتی به حرکت خود ادامه میداد. ناگهان دیده بان کشتی توجه ناخدا را به چیز عجیبی در میان آب جلب کرد.
کشتی به کمک جریان باد مساعدی که از اقیانوس آرام میوزید به آرامی سینه آب را میشکافت و جلو میرفت.
اگر موجودی که توجه دیده بان را به خود جلب کرده بود، یک نهنگ بود، میبایست با قایق های بزرگ درون کشتی به مقابله با آن می پرداختند زیرا حرکت کشتی آنچنان سریع نبود تا ناخدای کشتی با چرخاندن سکان بتواند از چنگ نهنگ غول پیکر بگریزد و بی تردید این جانور غول آسا خود را به بدنه کشتی میزد و آن را واژگون میساخت.
کاپیتان سیبوری با دوربین خود نیز نمیتوانست به وضوح آن جانور را ببیند ولی به هر حال موجود زنده عظیم الجثه ای را میدید که به آرامی در میان آب به خود می پیچید.
انگار در رنج و عذابی شدید به سر میبرد.
کاپیتن سیبوری با خود اندیشید که اگر این جانور یک نهنگ است باید نهنگی بیمار و ناتوان باشد. شاید این جانور قبلا با یک کشتی بزرگ برخورد کرده بود و هرچند موفق شده بود بگریزد اما اکنون از درد به خود می پیچید.
کاپیتان سیبوری دستور داد سه قایق بزرگ به آب انداختند و خود سوار اولین قایق شد، در حالیکه در قسمت جلوی قایق ایستاده بود، هر سه قایق به سوی این جانور به راه افتادند.
همینکه نزدیک شدند کاپیتان سیبوری زوبین مخصوص صید نهنگ را بلند کرد و با تمام قوا به سینه جانور فرو برد.
قبلا آنان چند بار به شکار نهنگ پرداخته بودند و در اینکار تجربه داشتند.
لذا بی درنگ قایق های خود را از شعاع حمله جانور خشمگین دور کردند.
لحظه ای بعد، در حدود سه متر دورتر، کله بزرگ جانور از آب بیرون آمد. دو تا از قایق ها به یک چشم برهم زدن واژگون شدند.
ملوانان وحشت زده دریافتند که با یک هیولای دریایی سر و کار دارند.
آنقدر گیج شده بودند که نمی دانستند چکار کنند و مرتبا میکوشیدند خود را از زیر ضربات کشنده تازیانه جانور نجات دهند و همکاران خود را که از این ضربات بیهوش شده بودند، از آب خارج ساخته و به کشتی ببرند.
در این هنگام هیولا فریاد سهمگینی زد.
کاپیتان سیبوری خود را از مسیر طنابی که یک سرش به قرقره ای در کشتی بسته شده بود و سر دیگرش به انتهای زوبین متصل بود کنار کشید و همین که این حیوان وحشی به زیر آب رفت، طناب را نیز همراه با زوبینی که به بدنش فرو رفته بود با خود به زیر کشید.
او پایین و پایین تر رفت تا آنکه در حدود ۳۰۰ متر طناب، از قرقره باز شد. آنگاه متوقف گردید.
شاید به ته آب رسیده بود و یا به واسطه خستگی ایستاده بود.
هیچ کس نمیدانست. تا زمانی که این جانور زخمی تقلا میکرد، کشتی مونونگاهلا به پهلو کج شده بود و بعد دوباره تعادل خود را باز یافت.
معلوم نبود هنوز طناب به بدن این جانور غول پیکر قلاب شده بود یا این حیوان توانسته بود خود را از شر آن رها سازد.
سیبوری دستور داد کشتی به حرکت خود ادامه دهد و به کشتی دیگری موسوم به ربکا سیمز که در آن حوالی بود و ناخدایی آن را مردی به نام کاپیتان ساموئل گاویت به عهده داشت نزدیک شود.
بنا به گفته ملوانان، درازی بدن این جانور از کشتی مونگاهلا که بیش از ۳۰ متر طول داشت، بیشتر بود.
جثه بزرگی داشت و قطر بدنش به ۱۵ متر میرسید، گردن درازش به کله بزرگی شبیه کله یک سوسمار غول پیکر وصل میشد.
کله اش تنها سه متر طول داشت و در آرواره اش ۹۴ دندان دیده میشد.
درازی هر دندان نیز در حدود ۸ سانتی متر بود و مانند دندان های مار ، نوکش به شکل قلاب به سوی عقب برگشته بود.
رنگ پوست این موجود عجیب، خاکستری مایل به قهوه ای بود و یک خط عمودی به رنگ روشن به درازی ۹ متر در طول بدنش دیده میشد.
این جانور باله و یا پا نداشت و همه متقاعد شدند که این حیوان به کمک دم ۵ متری خود که روی آن مانند پشت ماهی خاویار برجستگی هایی داشت حرکت میکرد.
کاپیتان که پاداش زحمات خود را دریافت داشته بود، نمی دانست با این جانور چه کار کند.
با خود اندیشید که آن را به عنوان یک نهنگ قالب کند.
دستور داد که لاشه این حیوان را به پهلوی کشتی بکشانند اما به زودی دریافتند که این جانور از پوست سختی برخوردار است و برخلاف نهنگ، بدنش فاقد چربی است.
ناچارا کاپیتان سیبوری دستور داد سر جانور را از بدنش جدا ساختند. و پس از آنکه یکی از ملوانان از شکل و قیافه این هیولا طرحی تهیه کرد کالبد او را به امواج دریا سپردند.
کاپیتان سیبوری گزارش مفصلی از شکل ظاهری این جانور غول آسا و چگونگی شکار آن تهیه کرد و آن را به کاپیتان گاویت سپرد تا در زمانی که کشتی مونونگاهلا در روی دریا به سر میبرد، آن را برای روزنامه نیو بدفورد بفرستند.
اما پس از آن هیچ کس از کشتی مونونگاهلا اطلاعی بدست نیاورد.
سالها بعد پلاک حاوی نام این کشتی در ساحل جزیره اومنک پیدا شد. ولی سرنوشت این کشتی مانند هیولایی که با آن برخورد کرده بود، در پرده ابهام باقی ماند و این واقع یکی دیگر از اسرار دریا را تشکیل میدهد.
منبع: کتاب عجیب تر از علم – جلد ۱